من توی آسمان بودم و روی زمین کسی منتظرم نبود و من نمیخواستم بمیرم . دروغ چرا تمام روز تولدم منتظر تبریک تو و همراه اول بودم . همراه اول عادت داشت صبح زود قبل از همه آدمها سورپرایزم کند . اما توی لعنتی امسال هبچ برنامه ای نداشتی ...

چقدر سیزدهم فروردین ۹۷ پاپی ات شدم . تا تیر ماه ۹۷ با خودم کشاندمت . درست مثل جسم بی جان پدرم که از این بیمارستان به ِآن یکی به دندان میکشیدیم درست مثل چهارم مرداد همان سال که توی حیاط تاریک آن بیمازستان خصوصی و به ظاهر مجهز که شبیه خانه ارواح بود که متروکه بود که درباره اش گفته بودند همه آنجا میمیرند درست مثل همانجا و همان روز که عروسمان با هق هق گفت بسه رهایش کنید بگذارید برود بگذارید راحت شود . گریه کردم و هق هق کنان گفتم که رهایش کن بگذار برود ... اینبار خودم به خودم گفتم . 

گمان نمیکنم در حق هیچ کدامتان بدی کرده باشم . 

من توی آسمان بودم و هیچ کس روی زمین منتظرم نبود . 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.