مرگ

مرگ چهره زشت و منحوسش را یک طور دیگری باید پهن کند روی سر ما که اگر داغ دل بود ما دیده ایم ... اگر خون دل بود ما خورده ایم ...

باید آمد و با خدا قرار گذاشت که آدمها را این طور ناجوانمردانه جلوی هم از پا نیاندازد ... که اگر خیال میکند این طور ابهت و بزرگیش را به رخ ما میکشد و زبونی ما را یادمان می آورد دست از سر ما بردارد که خیلی پیشتر از اینها ما گفته ایم مخلصش هم هستیم و شکرش را هم به جا می آوریم ...که برای او کاری ندارد آدمها را سرحال و قبراق جلوی هم بنشاند که بتوانند باقی عمرشان را هی قدر هم را بدانند و هی قربان صدقه هم بروند ... برای خدا خیلی کارها کاری ندارد ... اما خدا هم کارش را درست نمیکند تا دق ات بدهد.