امتحانم که تمام شد با دمم گردو میشکستم که بالاخره همین جوری الکی الکی فوق لیسانس فلان مهندسی را هم گرفتم ... راستش فوق لیسانس برایم سخت تر از لیسانس بود که مثلا یک شبه میخواندم و فردایش که میخواستم بروم سر امتحان انگار که هیچی نخوانده ام ... خب لیسانس اینطور نبود یک شب میخواندم و فردایش برای امتحان فوقش یک فصل را نصفه نیمه خوانده بودم اول دو سه سوال را هم مینوشتم کف دستی روی پاک کنی جایی و خیلی آبرومند پاسش میکردم سر فوق لیسانس گند همه چی در آمد ... بگذریم که شادمانی بسیار کردم ... بعدش هم رفتم اسمم را یک کلاس ورزش خفن نوشتم که 5 کیلو تا عید کم کنم و برنامه ریزی شیک و پیکی برای عید داشتم بعد دو تا از وامهایم را گرفتم مانده بودم که  اصلا ماشینم را عوض کنم یا نه ... اصلا هی راه می رفتم خدا را شکر میکردم ... روزگاری که خیلی دور نبود من با یک چمدان توی خیابان ایستاده بودم و بغضی که نمی دانستم کجا خالی اش کنم  بی پول و سرپناه ... نه اینکه نداشته باشم ... داشتم با منت بود ... شما هم بودید ذوق مرگ میشدید اصلا انگار یک هو خدا دستهایش را باز کرده بود بغلم کرده بود و توی این دو سه سال بعد از فوت بابا داشت نازم میکرد ...

نصفه کلاس های ورزش را هم رفتم که شد آنچه نباید می شد ... 

دلم میخواهد زودتر ببینم از این دوران کرونا هم مثل سالهای وبا و طاعون و سل داستان میسازند ... دلم میخواهد بدانم بچه های ما با داستانهای ما بغض می کنند یا نه ... 

نفهمیدم اصلا کرونا گرفته ام یا نه ... هنوز خیلی مانده تا این روزها تمام بشود ... 

این طرح فاصله گذاری اجتماعی و دور کاری را می پسندم کیف میدهد ... به جای اینکه تا دو نصفه شب پشت میز کارت نشسته باشی با پیژامه زیر پتو چرت میزنی تا شیفت تو برسد بعد نیمه شب مثل خر تمرکز کنی که اشتباه نکنی ...