از وقتی مریض شده ام از عالم و آدم طلبکارم . البته نه از همه از هر کسی که به نوعی آزارم داده است . برایم بدبختی خواسته است . 

نمیدانم آخر و عاقبتم چه میشود . 

دیروز با همکار قدیمی ام بیرون بودیم . من رانندگی میکردم و داشتم میمردم از خستگی ... یک جایی که کفتم نمیدانم آخر و عاقبت این مریضی چطور است ؟ گفت مگر من آخر و عاقبتم را میدانم ... راست میگوید اما برای من مبهم تر است . درد و خستگی های دایم . دیگر مثل قبل تمرکز نمیکنم . لذت نمیبرم از خواندن و نوشتن ... بعد گریه ام میگیرد از این سالهای اخیر که با بغض میکفتم دیگر نمیتوانم خسته شده ام و بقیه میگفتند تو افسرده ای و تو همیشه خسته ای ... چقدر با زور خودم را این  طرف و آن طرف کشاندم . چقدر درد کشیدم . چقدر تحقیر شدم که همیشه افسرده هستم . من دایم درد میکشیدم . 

حالا همه روزها مثل نوار کاست جلوی چشمم می آید . رنج هایم . تحقیر هایم . من بلد بودم با نداشته هایم هم شاد باشم . با بی پولی ام نگذاشتند ...

گاهی بدنم درد میکند . این طور وقتها میترسم ... امروز از صبح تشنه هستم ! پریروز دکتر میگفت علایم بالینی ات شروع نشده ... 

شروع شد . من دایم تشنه ام ... از صبح لبهایم خشک است . من میترسم یعنی چه شکلی میشوم ؟ کاش آدم ها شکل و قیافه شان زشت نمیشد وقت مردن . که بقیه بترسند . 

من طاقت درد کشیدن ندارم . دردم شروع بشود خودم را میکشم .


پلان 1:

تمام دیشب را کابوس دختری را دیدم با موهای بلوند که از پنجره بیرون را تماشا میکرد .

دیگر کابوس نیست من عادت کردم هر ازگاهی از آن کوچه رد بشوم ... به پنجره اش نگاه کنم . حالا که مهر شده حالا که آفتاب بی فروغ شده من هم مثل قدیم ها از کنار آن پنجره رد شدم و یک دختر بلوند با موهای دم اسبی  پرده را کنار زد و بیرون را تماشا کرد و من برای هزارمین بار در این یک سال مردم ...


پلان 2 :

تازه همکار قدیمی ام بعد از سالها تونست به من نزدیک بشه  بعد من جواب آزمایش مسخره ام را تازه گرفته بودم ... باید میگفتم بیماری دارم . او هم مثل یک دوست معمولی با معرفت دلداری ام داد انتظار بیشتری هم نداشتم . من مریضم ... 


نتیجه : 

ولی دنیا را به عدالت نساخته اند او کنار دختر موبلند زیبا باشد خو ش بگذراند ... کرونا نگرفته باشد ... کسی اش نمرده باشد نه از کرونا نه از هیچ کوفت و زهر مار دیگری ... یقین دارم دنیا به عدالت ساخته نشده است ... یقین دارم ...