دیروز قصد کردم بیایم بنویسم که چه روزهای خوشی دارم ... کارم جور شده است که متلا خدا درهای رحمتش را به روی من گشوده است ... وقتی که گقتم دیگر سر کار نمی آیم حس خوشی بود ... خیلی طول کشید تا کارم را به کسی واگذار کنم ! پشنهاد اضافه حقوق و تغییر شرایط را هم رد کردم ... و گفتم فلان روز می روم ... و آن طرف هم اعلام کردم فلان روز می آیم ...

بعد یک هو دیشب فهمیدم که مدیری که بخش اعظم مصاحبه با من را عهده دار بود کله پا شده است ... از طرفی قسمت خوش بین وجودم میگوید تو آن سازمان عریض و طویل که کارم توی همه قسمتهایش انجام شده . لابد دیگر استخدام شده ام و از طرفی ترس برم داشته که نکند بدبخت شده باشم ...

کاش یک نفر بود برایم دعا کند ...