زلزله این طوری است که اول یک صدای مهیبی می شنوی ، بعد شروع می کنی به تکان خوردن ... همه چیز تکان می خورد ... صدای مهیب قطع شده است اما باز همه چیز تکان میخورد ... بعد توی همان چند لحظه هزار تا فکر می کنی ؟ می میرم ؟ خانه خراب میشود؟گمانم آدمیزاد می دود سراغ عزیز ترین چیزش...که برای بعضی ها جانشان است ... من دویدم سراغ خواهرم ... هیچ فکری جز او در کله ام نیامد ... به مرد بی رنگ تلفن هم نزدم ... می دانستم خل و چل است ... نبود... هرچه می گذرد خل تر می شود ... خودش یک اس ام اسی فرستاد بعد گرفت خوابید ... بعد که دیدم اس ام فرستاده من هم نگرانش شدم تا صبح نگرانش بودم ... صبح زنگ زدم فقط فحشم نداد !!!! بعدتر گفت که دوست دارد بمیرد ... خب بمیرد ... اصلا من چرا خودم را برای تفکراتش آزار بدهم ... نه نسبتی دارد با من  ... نه حتی این روزها حرفی مشترک داریم برای زدن ... تا می آیم توی دلم همه عشق ها را به او بدهم ... جاخالی می دهد ...عشق برای او ارزشی ندارد ... شاید برای هیچ کس نداشته باشد ...  به قدر یک ترانه مشترک هم عشق نمیگیرد ... به قدر ترانه یک خطی یک بار گوش کردن یک ترانه ... ترانه ای که می توانست مخاطب مصرع به مصرع آن باشد ... همین طوری عشق می میرد ... یک روز بیدار می شوی می بینی چندشت می شود از ترانه هایی که مخاطبشان تو باشی !!!!

داشتم می گفتم ، زلزله که بیاید ، آدم که فرصت کند همه چیزهای دوست داشتنی اش را میزند زیر بغلش و فرار را به قرار ترجیح می دهد . حالا بماند که تا دیروز می گفتند که فرار کنید و حالا می گویند بتمرگید توی خانه هایتان یک گوشه پناه بگیرید ، اگر نمردید یعنی عجب جان سختی هستید ای بابا ،حالا حالاها شما نمی میرید.

خیلی چیزها بود که دوست داشتم بزنم زیر بغلم و بدوم توی خیابان زیر بغلم جا نداشت ... فقط خواهرم را زدم زیر بغلم  با یک دانه شال و کاپشن و سوییچ و جزوه !!! این یکی را دقیق نمی دانم چرا برداشتم :))