از سری نوشته های قدیمی از وبلاگ قدیمی

به حدی عصبانی شدم که حالا قلبم درد میکند ... دلم میخواهد بمیرم من هر موقع عصبانی میشوم میخواهم بمیرم و هیچ وقت هم نمیمیرم انگار قسمت این است که حالا حالاها زنده بمانم که این رنج مال من است ...

میدونی مثلا توی بهترین حالتمان خواستیم هم را ببینیم ... نه دعوایی نه جرو بحثی ... اون معده درد گرفت و من مثل خر عصبی و بد خلق شدم که همه اش را سر بابا خالی کردم ... بابای بیچاره ... غلط کردم !!!!

حالا تا صبح خوابم نمیبرد ، فردا کار کردن زهر مارم میشود... خدایا چرا تموم نمیشه ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.