قبل تر ها خیلی سال قبل آدمها دو دسته بودند یک دسته از آنها شده بودند نیلوفر و یک بقیه شان شده بودند خوب ! قبل تر ها دنیای کوچکی داشتم که کوچکی اش را دوست داشتم ! نیلوفر یک همکار بود که علی رغم اسم زیبایش خیلی خیلی آدم بدی بود ! یعنی اولین آدم بدی بود که معنای واقعی دیده بودم که هیج وجهه خوبی درون این آدم نبود ! من البته به اسم کوچک صدایش نمیکردم و آدمها را دو دسته کرده بودم و یک دسته شان نیلوفر با نام فامیلش بود و یک دسته آن بقیه آدمها ... اینکه همان دخترک با نام فامیلیش چه عذابهای ریز درشتی به من داد بماند ... اما بعدتر از آن مجبور شدم آدمها را طیقه بندی کنم ! تازه بزرگ شدم ... فهمیدم تفاوت آدمها را ... فهمیدم تفاوت ظریف نگه داشتن یک دست را با زنجیر کردن یک روح * ... بزرگ شدن بد نبود ... من را اما تنها و تنها تر کرد ... 


نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.