از این شبهای خوب کمتر اتفاق می افتد که من خوشحال باشم که بابا بعد یک هفته بد حالش بهتر شده باشد ... که ساعتی را با او خوشی کرده باشم ....

 بعد فیلم دیده باشم ... خدایا چه روز خوبی بود ... حالا دیگر به آن راهروی تاریک مسخره فکر نمیکنم که مثلا روزم را روشن کرده باشد . حالا تنها به لحظه های خوب فکر میکنم  به او به او ...‌

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.