رفتم مصاحبه از اون آدمهایی نبودن که طرف را با خاک یکسان کنند ... بزنند لهش کنند و اعتماد به نفسش را بگیرند ! آدمهای خوبی بودند ! با حسی خوب از اتاق بیرون آمدم ولی بعدش حس بدی سراغم آمد ! کاش یک نفر بود می نشست برایم دعا میکرد ... حقوقش در مغر من هم نمی گنجد ...

مدیر عامل استاد دانشگاه بود ... از این تیپ مسن های خوش تیپ ... من که به دنیا آمدم مدرکش را از دانشگاه علم و صنعت گرفته و پشت اسمش کلی مدارج دکتری و مهندسی است ... از آن تیپ آدمهای خوشبخت دایمی است ... از انها که تصوری از بدبختی و فقر و بیچارگی ندارند ... که لبهایشان را کج می کنند که  بی عرضه مدرکت اعتباری ندارد ... یا اینکه این چه دانشگاهی است ؟ یا اوه تو در حین کار درس خوانده ای ؟ از انهایی که تلاشت و جان کندنت برایش هیج است ... از آنهایی که دنبال یک نفر آدم پولدار است که پولدار ترش کند ... اینها را نگفت ... من فهمیدم ...و گرنه هیچ دانشی کمتر از آن هم آدم آنجا ندارم ... راستی مردک عجب مارمولکی بود اینهمه حقوق می گرفت و به من نگفت ؟ خواستگار هزار سال پیشم را می گویم ... عجب جانوری هستند بعضی از آدمها ...

حالا من هی گریه می کنم که من بعد اینهمه سال و اینهمه جان کندن حقم بود و اگر به من زنگ نزنند چه بدبختی بزرگی است ... که من فکر می کردم با حقوقش قسط می دهم ... چند ساعت از مصاحبه گذشته ؟حدود 7 ساعت تا چند ساعت دیگر میشو امیدوار بود ؟

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.