2- هیچ

خوابم میاد .. دلم میخواد زودتر این دو تا امتحان لعنتی تموم بشه  من فوق لیسانسمو بگیرم ... دیگه درس نمیخونم ... حوصله نشستن و خوندن ندارم ... خب دیگه پیر شدم ... زیاد که میشینم کمرم درد میگیره ... و هزار و یک جای دیگرم ...

دلم اون دختر 56 کیلویی قدیم را میخواهد که همیشه از خودش ناراضی بود که من چاقم ... نه این خانم 65 کیلویی حالا را که هی جلوی آیینه می ایسند و میگوید خب زیادم چاق نیستم ... راستی چرا آن وقتها اینقدر کم غذا بودم ... میدونی چون سنم بالا رفته سعی می کنم بیشتر خودم را خانم صدا بزنم و دختر صدا کردن را بگذارم برای جوانها ...

خنده دار است من عروس با موهای مشکی را دوست داشتم ... خیلی مقاومت کردم موهایم را رنگ نکنم که بگذارم با لباسم موهای مشکی ام بماند ... فکر میکنم این همه سال بیخود مقاومت کرده ام ... بعد از امتحانها میروم رنگش میکنم ... بقیه آدمها که هیچ ... این پسرک هم نمیخواهد با من باشد ... بروم شاید خوشگل بشوم ...

آن وقتها از خوردن خجالت می کشیدم ! حتی توی خونه هم زیاد نمیخوردم ... نمیدونم برای این بود که همیشه خودم را اضافه میدانستم یا چیز دیگری بود ولی آن وقتها لاغر بودم ... و حالا نیستم ...

پس فردا امتحان دارم ... بلد نیستم و حوصله ام ندارم ... فردا باید 5 صبح اداره باشم ... و تازه ممکن است مثل هفته پیش همه چیز بترکد ...

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.